خوش به حال آن مرد... که در زندگی اش تو راه بروی... خوش به حال مردی... که تو برایش شیرین زبانی کنی... خوش به حال مردی... که دست های قشنگ تو ... دگمه های پیرهنش را باز کند... ببندد... تا لبهات به نجوایی بخندد... خوش به حال من... عباس معروفی
بانوی قشنگم؛ من همیشه مستم لبهای تو مخفف شرابهای دنیاست چکیده کامروای انگور که قطره میشود، نقطه هستی مرا میچکاند، داغی که بر دلم مانده است من این نخورده با خندههای تو مست بیهوده نیست، که در کلمات میچرخم، نارنجی نقطهها همه ردی از بوسههای توست عباس معروفی
زنها همیشه مادرند و مردها بچه...! ما مردها همیشه بچهایم ، اما به زبان نمیآوریم! یا شاید، نمیخواهیم بگوییم که بچهایم ...! فرهاد ، مجنون ، پادشاه ، شاعر ، من ... هرکس که باشد همیشه دلش میخواهد، یک زن در زندگیاش باشد... که مدام بهش رسیدگی کند و مراقبش باشد! میگویند: پشت سر هر مرد بزرگی یک زن ایستاده. اما، پشت سر هیچ زنی هرگز مردی نیست!
بچه که بودم خیال میکردم همهچیز مال من است. دنیا را آفریدهاند که من سرم گرم باشد؛ آسمان، زمین، پدر، مادر، درختها، اسبها، کالسکهها و حتی آن گنجشکها برای سرگرمی من بهوجود آمدهاند. بعد ها یکییکی همهچیز را ازم گرفتند... عباس معروفی