تکست برای تو

تکست برای تو

متن های زیبا، متن های خاص، متن های عاشقانه، متن های سنگین
تکست برای تو

تکست برای تو

متن های زیبا، متن های خاص، متن های عاشقانه، متن های سنگین

از اندوهی جان کاه حکایتی می کند

بر چهره زندگانیِ من
که بر آن هر شیار
از اندوهی جان کاه حکایتی می کند
آیدا لبخندِ آمرزشی ست.
نخست دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از ویِ باز گرفتم
در پیرامونِ من همه چیزی
به هیأتِ او درآمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گزیر نیست.
احمد شاملو
https://t.me/azita_fasaie

ناگهان اتفاقی می افتد

همه ما فکر می کنیم هنوز به اندازه کافی زمان داریم
تا با دیگران یک سری کارها را انجام دهیم
و به آنها چیزهایی را که می خواهیم و باید بگوییم
و بعد ناگهان اتفاقی می افتد
که باعث می شود
بایستیم و به کلماتی مثل «اگر» و «ای کاش» فکر کنیم.
فردریک بکمن
https://t.me/textlove20

بی‌پناه و تنها مانده‌ای

دیگر جا نیست
قلبت پر از اندوه است
خدایان همه آسمان‌هایت
بر خاک افتاده‌اند
چون کودکی
بی‌پناه و تنها مانده‌ای
از وحشت می‌خندی
و غروری کودن از گریستن پرهیزت می‌دهد.
احمد شاملو
https://t.me/azita_fasaie

خوش به حال آن مرد

خوش به حال آن مرد...
که در زندگی اش تو راه بروی...
خوش به حال مردی...
که تو برایش شیرین زبانی کنی...
خوش به حال مردی...
که دست های قشنگ تو ...
دگمه های پیرهنش را باز کند... ببندد...
تا لبهات به نجوایی بخندد...
خوش به حال من...
عباس معروفی
https://t.me/textlove20

نه فرو نشستن بامی، نه پرپر شدن گلی

شهری‌ست که ویران می‌شود؛
نه فرونشستن بامی،
باغی‌ست که تاراج می‌شود؛
نه پرپر شدن گلی،
چلچراغی‌ست که در هم می‌شکند؛
نه فرومردن شمعی،
و سنگری‌ست که تسلیم می‌شود؛
نه از پا افتادن مبارزی!
احمد شاملو
https://t.me/azita_fasaie

لحظه‌ی دیدار نزدیک است

لحظه‌ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم.

های! نخراشی به غفلت
گونه‌ام را، تیغ!
های! نپریشی صفای
زلفکم را، دست!

آبرویم را نریزی، دل!
ای نخورده مست!
لحظه‌ی دیدار نزدیک است...
مهدی اخوان ثالث
https://t.me/azita_fasaie

شکوهی در جانم تنوره می‌کشد

شکوهی در جانم تنوره می‌کشد
گوئی از پاک‌ترین هوای کوهستان
لبالب
قدحی در کشیده‌ام
دیوانه به تماشای من بیا!
احمد شاملو
https://t.me/azita_fasaie

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
***
در دم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
***
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند
***
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند
***
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
 
ادامه مطلب ...

من درد مشترک‌ام

قصه نیستم که بگوئی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی…
من دردِ مشترک‌ام
مرا فریاد کن.
احمد شاملو
https://t.me/azita_fasaie

صبح جمعه پاییز

دست های تو
صبحی روشن اند
صبح جمعه پاییز
که زیر ملافه سردی
به موسیقی دوری گوش می کنم ...
شمس لنگرودی
https://t.me/azita_fasaie

در معبر بادها می‌گریم

به جُست‌و‌جویِ تو
بر درگاهِ کوه می‌گریم،
در آستانه دریا و علف.
به جُست‌وجویِ تو
در معبرِ بادها می‌گریم
در چهارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکسته پنجره‌ای
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه می‌گیرد.
احمد شاملو
https://t.me/azita_fasaie

پنجره، بگشای از هم!

پنجره !
بگشای از هم
چون کتاب قصه خورشید
تا امید باز جوید
در صدف های دهان رنج
صبح مرواریدی تابش را
به ژرفاژرف این دریای دورافتاده نومید!
احمد شاملو
https://t.me/azita_fasaie

تنها تفاوت میان پایان عشق و پایان زندگی

بالای سر هر داستان عاشقانه‌ای، این تفکر، هر چند وحشتناک و نادانسته، آویزان است که چگونه پایان می‌یابد. درست به این می‌ماند که در عین سلامت و نیرو، بکوشیم به مرگمان فکر کنیم.
تنها تفاوت میان پایان عشق و پایان زندگی این است که: حداقل در مورد دوم، خیالمان راحت است، این آسایش خاطر را داریم که بعد از مردن چیزی حس نخواهیم کرد. در مورد عشق چنین آسایشی وجود ندارد، چه کسی می‌داند که پایان یک رابطه؛ لزوما پایان عشق و قطعا پایان زندگی نیست.
جستارهایی در باب عشق
آلن دوباتن

https://t.me/zeinabtaras

آه رنج کشیدن با دوست، شادیست

چه خوب است که انسان روحی را یافته باشد تا در میان آشوب طوفان‌ها بتواند در دامنش بخزد. پناهگاهی اطمینان‌بخش که در آن به انتظار آرامش ضربان قلب خود نفسی برآورد. بزرگترین شادی را در آن بیابد که خود را به اختیار او گذارد. احساس کند که رازدارش اوست زیبایی‌های جهان را با حواس او در آغوش کشد با قلب او از زندگی کام گیرد حتی با او رنج ببرد. آه رنج کشیدن با دوست، شادی‌ست ...
رومن رولان
https://t.me/Official_Hich

دیرزمانی در او نگریستم

نخست
دیرزمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی بازگرفتم
در پیرامونِ من
همه چیزی
به هیأتِ او درآمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او
گریز نیست.
آیدا در آینه
احمد شاملو

https://t.me/Love_P0ems