در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند *** یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند *** نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند *** دل خراب من دگر خراب تر نمی شود که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند *** گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند *** چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند *** نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند