امروز که پاییز به من تاخته؛ و پنجرههایم را گرفته، نیاز دارم که نامات را بر زبان بیاورم. نیاز دارم که آتش کوچکی برافروزم. به لباس نیاز دارم، به بارانی؛ و به تو... ای ردای بافتهشده از شکوفهی پرتقال و گلهای شببو! نزار قبانی
نه نام کس به زبانم نه در دلم هوسی به زنده بودنم این بس که میکشم نفسی *** جهان و شادی او کام دوستان باد پر شکسته ما باد و گوشه قفسی *** از آن خنجر حسرت نمیدرم دل خویش که یادگار بر او مانده نقش عشق کسی *** بهار عمر مرا گو خزان رسد، که در او نرست لاله عشقی، شکوفه هوسی *** سکوت جان من از دشت شد فرزون که به دشت، درای قافلهای بود و ناله جرسی *** شکیب خویش نگهدار و دم مزن جانا که رفت عمرو ز اندوه آن نمانده بسی.